داستانی بسیار جالب

داستانی بسیار جالب بخونیدش

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود پس از مراجعه پرسید

-جرج از خانه چه خبر؟

-خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.

-سگ بیچاره پس او مرد.چه چیز باعت مرگ او شد؟

-پرخوری قربان.

-پرخوری؟مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟

-گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.

-این همه گوشت اسب از کجا اوردید؟

-همه ی اسب های پدر شما مردند قربان.

-چه گفتی؟همه ی آن ها مردند؟

-بله قربان همه ی آن ها از کار زیادی مردند.

-برای چه این قدر کار کردند؟

-برای این که آب بیاورند قربان.

-گفتی آب آب برای چه؟

-برای این که اتش را خاموش کنند قربان.

-کدام آتش را؟

-آه قربان خانه  پدر شما سوخت وخاکستر شد.

-پس خانه ی پدرم سوخت علت اتش سوزی چه بود؟

-فکر میکنم که شعله ی شمع باعث این کار شد قربان.

-گفتی شمع؟کدام شمع؟

-شمع هایی که برای تشییع جنازه مادرتان استفاده شد قربان.

-مادرم هم مرد؟

-بله قربان زن بیچاره پس وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد.

-کدام حادثه؟

-حادثه مرگ پدرتان.

-پدرم هم مرد.

-بله قربان مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.

-کدام خبر را.

-خبر های بدی قربان بانک شما ورشکست شد اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید من جسارت کردم قربان خواستم خبرها هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان.

                                                  

                                                                                  آرت بوخوالد

نظر یادتون نره


عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.bahar22.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد